حاجی فیروز.

حاجی فیروزه،
سالی یه روزه،
همه میدونن،
منم میدونم،
عید نوروزه.
ارباب خودم سامالا علیکم،
ارباب خودم سر تو بالا کن،
ارباب خودم منو نیگا کن،
ارباب خودم لطفی به ما کن.
ارباب خودم بزبز قندی،
ارباب خودم چرا نمیخندی؟
بشکن بشکنه بشکن،
من نمیشکنم بشکن،
اینجا بشکنم یار گله داره،
اونجا بشکنم یار گله داره!
این سیاه بیچاره چقد حوصله داره.
حاجی فیروز ، مردی سیاه پوست ، با لباسی قرمز رنگ و دایره و دمبک ! تا به امروز فکر می کردم حاجی فیروز غلام سیاه پوستی است ؛ که مانند دیگر غلامان برای شادی اربابش می زند و می رقصد ؛ اما کاملا در اشتباه بودم . این آیین هم مانند دیگر آیین های ایرانی ریشه در افسانه های کهن این سرزمین دارد و مردم ایران از بیش از سه هزار سال پیش ، بهار را با آمدن حاجی فیروز جشن می گرفته اند . خلاصه ی این افسانه به شرح زیر است : « «ایشتر»، ایزد بانوی باروری و زایش در اساطیر بین النهرین ، برای دیدن خواهر خود به جهان زیرین یا همان دنیای مردگان سفر می کند ؛ ولی متوجه می شود که برای او دیگر بازگشتی نیست. پس از فرو شدن ایشتر، زایش و باروری بر زمین باز می ایستد ، کنایه از آغاز زمستان، و خدایان در صدد چاره جویی بر می آیند ؛ سرانجام موفق می شوند آب زندگی را به دست آوردند و بر ایشتر بپاشند. اما طبق قانون سرای مردگان، ایشتر باید جانشینی بر گزیند تا او را به جای خود به جهان زیرین بفرستد. ایشتر شوهر نگون بخت خود «دو موزی» را که از بازگشت او ناخشنود بود، بر می گزیند. جامه سرخ به تن دوموزی می کنند، روغن خوشبو به تنش می مالند، نی لاجورد نشان به دستش می دهند و او را به جهان زیرین می کشانند. دوموزی ایزد نباتی است که با رفتنش به جهان زیرین گیاهان خشک می شوند. پس چاره چیست؟ خواهر دوموزی نیمی از سال را به جای برادرش در سرزمین مردگان به سر می برد تا برادرش به روی زمین باز آید و گیاهان جان بگیرند. » بنا بر نظر زبان شناسان و اسطوره شناسان ادب پارسی کلمه ی دوموزی در گذرگاه قرن ها با سپری کردن فرآیند های واجی و جریان داشتن در جامعه ی مردسالار به فیروز، اسمی مردانه ، و سپس به دلیل بستر دینی و مذهبی به حاجی فیروز تغییر نام داده است .
من فقط نمیدونم چرا بابانوئل این اجنبی ها هدیه میده ولی حاجی فیروز ما گدایی میکنه؟ شما میدونید چراااااا؟


